مهمترین چالش‌های بومی‌سازی علوم انسانی و نظریه‌پردازی بومی

:چکیده

هـدف پـژوهش حاضـر بررسـي چالش های بومی سازی علـوم انسـاني بـه مثابـه يـك ضـرورت برخواسـته از گفتمان انقلاب اسلامي و نظریه پردازی بـه مثابـه دسـتگاهي تبيينـي بـراي تحليـل بهتـر جامعـه اسـت. همچنـين در ايـن پـژوهش دو رهيافـت اسلامی سازی وبومی سازی علوم انسانی بـا اسـتفاده از منطـق هم ارزی مـورد تحليـل قـرار ميگيرد. سوال اصلي پژوهش اين است كـه مهمتـرين چالش های بومی سازی علوم انسانی و نظریه پردازی بـومي در اين علـوم كـدام اسـت؟ بـراي بررسـي پرسـش مـذكور روش بـه كـار گرفتـه شـده در ايـن پـژوهش تحليلـي - توصـيفي است كـه در گـروه پـژوهشهـاي نظـري قـرار دارد. یافته های پـژوهش نشـان داد، زمـاني كـه صـحبت ازبومی سازی علوم انسانی ميشود همـان اسلامی سازی علـوم در راسـتاي ارزشهـاي انقـلاب اسـلامي اسـت. كاربسـت علـوم غربـي بدون پيوستار فرهنگي با جامعه پذيرنده منجر به اسـتحاله آن جامعـه مـيشـود. زمـاني مـا بـه سـاختن علـم بـومي توفيـق مـييـابيم كـه نظریه هایی بـراي چـالشهـا و بحـرانهـاي فكـري و اجتمـاعي خـود داشـته باشـيم كـه از دو قابليـت كارآمدي و مقبوليت علمي و كاربردي برخوردار باشند.

 

نظريه مجموعه ای از گزاره های معرفتي جهت دهنده بـه دانـش يـا كـنش اسـتاصطلاح نظريه در زبانهاي عربي و فارسي از فعل «نظر كردن» مشتق شده است، كه به معني نگاه همه جانبه و همراه با تأمل ميباشد (جمشيدي،۱۳۸۵،ص۱۹۳). در زبانهـاي لاتين نيز واژه «تئوري» كه معادل نظريه است از فعل«تئورين» يوناني أخذ شده است كه به معني «نظر كردن، توجه كردن، و تعمق» است (اسپريگنز، ،۱۳۷۰ص۱۸). از همين رو در بيان آن گفته شده «اين دقيقا همان كاري است كه متفكران بـزرگ ... بشـر را بـه آن دعوت ميكنند. اين متفكران نحوه نگرشي را به انسان می آموزند كـه بـه طـور كلـي معنياش تصور نمادين از يك كليت نظم يافته اسـت» (همـان). بنـابراين، نظريـه ارائـه تصويري نمادين، شفاف و همه جانبه از يك يا چند مسأله مرتبط با يكديگر اسـت كـه هدف خاصي را تعقيب ميكند. در نگـرش منطقـي هوسـرل، نظريـه عبـارت اسـت از دستگاه(يا شبكه اي) بسته ای از گزاره ها براي كل يك علم (۸۹p,۱۹۲۹,Husserl(. به عبارت ديگر، نظريه حاصل جمع گزاره ها درباره يك موضوع خاص با هـدف جهت دهندگی است. گزاره هایي كه نحوه اتصالشان به يكديگر چنان است كه شماري از آنها گزاره های اساسي هستند و بقيه از اين گزاره های اساسي مشـتق مـيشـوند. هرچـه تعداد اصول اوليه و اساسي در مقايسه با مشتقات كمتر باشد، نظريه كاملتر است. پـس براساس آنچه بيان شد ميتوان گفت كه يك نظريه بيانگر يك ايده يا ایده های مشخص و روشني در باب موضوع خود است. نظريه بدين معنا ميتواند سه شكل كلي به خـود بگيرد:

 .۱ مجموعه ای از قوانين، اصول و هنجارهاي جهت دهنده 

.۲ مجموعه ای از تعاريف، اصول موضوعه، يا گزاره های بین 

.۳ مجموعه ای از توصيفات فرآيندهاي علمي يـا قـوانين علمـي يـا هنجارهـاي اساسيصرفنظر از قالبهاي نام برده،تمام نظريات علوم انساني كم و بيش مشخصـات واحدي دارند

نخست: همه آنها فراگير و عام هستند، يعني آنها به جز آنكه در پيوند با يك زمان و مكان عيني هستند، اين قابليت را نيز دارند كه به طور كلي مسـتقل از زمـان و مكـان باشند، يعني فرازماني و فرامكاني باشند و لذا قابليت تحقق در هـر جامعـه و زمـاني را بيابند (تيندر،۱۳۷۴،ص۷). لذا، هر نظریه ای كه مختص به يك زمان و مكان باشد بسـيار خاص است

دوم: انعطافپذيرند، لذا قابليت بومي شدن را براي هر جامعه ای دارند

سوم: نظريات در عرصه علوم انساني بنيادي هستند، يعني بر سـر معـاني آنهـا بـه دليل دقت منطقي و ذاتي آنهـا توافـق نسـبتاً عـامي وجـود دارد و لـذا نقـش پايـدار و تعیین کننده دارند

چهارم: هر نظريه در علوم انساني بدون ترديد داراي دو بعد توصيفي و هنجـاري است. در بعد توصيفي به وصف و توضيح آنچه هست ميپردازد. خـواه ايـن بـودن بـه انسان بازگردد، خواه به جامعه و دستاوردهاي انسان. به عنـوان مثـال از نظـر توصـيفي، نظريه سياسي مهـمتـرين بـازيگران، عوامـل و چـارچوب سـازنده زنـدگي سياسـي را شناسايي ميكند (اسپريگنز،۱۳۷۰،ص۲۳). در بعد هنجاري نيز بيان درمانهـا، بايـدها و ضرورتهاي شدن، مطلوبيت و تغيير را مورد توجه قرار ميدهد. بدين معنا كه خواننده را واميدارند تا به خود و پيرامون خود بنگرد و ناهنجاريها و دردها را مشاهده كنـد و راه را دريابد

پنجم: نظریه ها اساسا داراي چارچوبي پايا و پويا هستند. بدين معنا كه مسائل نوع انسان را بيان ميكنند و در بيان اين مسائل از همان جايي آغاز ميكننـد كـه بـراي بشـر اهميت دارد، يعني آغاز بحران و مشكل يا به تعبيري مشاهده بينظمي (همـان،ص۴۳)لذا نه تنها فرازماني و فرامكاني هستند، بلكه قابليت انطباق با زمانها و شرايط گوناگون و نيز قابليت بومي شدن در نفس نظریه ها، بويژه نظریه هاي سياسي و اجتماعي را دارندبـرای برهمين اساس نظريه نظام سياسي ماركس توسط لنين براي روسيه و توسط مائو جامعه چين بومي شده است

ششم: نظریه ها ربط عيني و واقع نگر دارند و بر واقعيتها متكي هستند(يعني تنها انديشه و تفكر شخصي نيستند).

:از اين حيث در مورد نظریه ها دو نوع برداشـت عمـده وجود دارد

یک:برداشت تجربه گرایانه كه شايد بتوان آن را واقع گرایانه نيـز ناميـد. در ايـن برداشت نظريه حاصل دريافتهاي فراگيرتر از فرضیه ای پيشيني است كه براساس آن شماري از قوانين علمي بدست ميآيد و در واقع نظريه مجموع و حاصـل ايـن قـوانين علمي و معرفتي است. در اين نگاه نظریه ها پسيني هستند. غالب نظریه هاي تـاريخي و يا برينتون جامعه شناسانه در مورد انقلاب مانند نظريه جانسون از ايـن دسـت هسـتند (ر.ك:. منوچهري۱۳۸۰،). در اين خصوص بايد توجه داشت كـه بـراي بدسـت آوردن معاني، از شواهد تجربي و واقعيتها، نظریه ها ضـروريند، ماننـد ايـن نظريـه كـه طبقـه اجتماعي عامل اصلي تعیین کننده رفتار رأي دادن مردم است و اين نظريه كه انقلابهـا در زمان افزايش توقعات رخ ميدهند.

دوم:برداشتهاي عقلي يا عقلگرايانه – كه برخي آنها را آرمانگرايانه نامنـد- ، در اين نوع نگرش نظريه نه صرفا فرضيه يا مجموعه ای از فرضيات است، بلكـه تصـويري كلي و نمادين و روشن از يك مسئله يا امر يا پديده اسـت كـه داراي هـدفي مشـخص ميباشد كه ميتواند داراي مبنا و روش علمي، شهودي، و نيز وحياني باشد (جمشيدي، ،۱۳۸۵ص-۱۹۱ ۱۹۲). نظریه ها در اين نگاه دو بعد كامل توصـيفي و هنجـاري دارنـد و هدف آنها ايجاد تجربه و تحول در زندگاني عملي انسان است. مـثلا نظريـه ارسـطو در باب انقلاب يا نظريه شهيد سيد محمدباقر صدر در مورد انقلاب اسـلامي از ايـن نـوع هستند. اين نظریه ها درپي كشف حقيقت و ماهيت امور انساني ميباشندبه طور كلي هدف نظریه هاي انساني ارائه بينشي همه جانبه از امور، زندگاني و به طور خاص جامعه است. به عنوان مثال نظریه پرداز سياسـي مـيكوشـد بـا قـرار دادن سياست در چشم اندازی گسترده، تصويري جامع به مخاطبان خود ارائه دهد. او به ويژه در سايه مطالعاتش در موضـوعاتي چـون سرشـت آدمـي و ديگـر خصوصـيات جهـان پيرامونش كـه بـه منزلـه مـواد خـام مطالعـه او هسـتند، سياسـت را توصـيف مـيكنـد (اسپريگنز،۱۳۷۷،ص۲۲) و با ايـن توصـيف بـه بيـان مشـكلات و راه حـل آنهـا روي ميآوردبايد دانست كه علوم انساني در دهه های اخير به احيـاي نظریه پردازي در خـود » در اين مورد نظر ژرف اندیشانه ای ارائه داده است. بـه ايـن مواجه بوده است، «گراف ترتيب كه «ما درباره مفروضات و اعمال خود فكر نميكنـيم، مگـر آنكـه چيـزي مـا را مجبور به اين كار كند، و آنچـه مـا را وادار مـيكنـد، منازعـه اسـت (چـالش در برابـر چيزهايي كه پيش از آن، چنان آشكار و مشخص به نظر ميرسيدند كه لزومـي نداشـت نسبت به آنها توجه داشته باشيم). نظريه در علوم انساني به نوعي خودآگاهي اشاره دارد كه زماني بدست ميآيد كه اعضاي يـك اجتمـاع در مـورد مفروضـات متعـارف خـود، مفروضاتي كه قبلا آشكار به نظر ميرسيدند، دچار اختلاف شوند.

يا به عبارت ديگر، احياي نظریه پردازی در جهان معاصر نتيجه از ميان رفـتن اجمـاع در مورد چيزهايي است كه مفاهيمي مثل سياست، سنت، و فرهنگ را تشكيل ميدهندمعنا و مختصات علوم انساني – اسلامي علوم انساني شبكه معرفتی ای تشكيل ميدهند كه ميكوشد همه تجربه ای زيستي قابل حصولي را كه جهان اجتماعي – تاريخي انسان را به صـورت جهـاني حاضـر، بـه خاطر آورده شده و به فهم صورت گرفته، شكل ميدهنـد تـا آن را بـه سـطح شـناخت مفهومي عيني برساند (ديلتاي،۱۳۸۹،ص۴۷۷). بر اين مبنا علوم انساني حيثيتي وجـودي و در عين حال مستقل از علوم غيرانساني دارند. اين حيثيت قبل از هـر چيـز، فرهنگـي است. پس بنيان علم انساني در هر جامعه ای مجموعـه كلـي آن چيـزي اسـت كـه نـام فرهنگ را به خود گرفته است. در نتيجه در اسلام و تمدن اسلامي نيـز فرهنـگ بنيـان دانش انساني است. لذا، براي روشن شدن جايگاه علوم انساني در فرهنگ اسـلامي لازم است ويژگيهاي فرهنگ اسلامي مشخص شود.

 ويژگيهاي فرهنگ اسلامي را ميتوان به شرح ذيل دسته بندی كرد:

: -۱ بينش اسلامي چون با وحي در ارتبـاط اسـت، در طـرح مبـاني و مقـدمات و هدفهاي خود از آن منبع بهره گرفته است

-۲ ايمان به خدا و يگانه پرستي دانشمندان را ملزم به آوردن دلايل عقلي و تجربي ميكرد، از اينرو در تأليفات و كتابهايشان دلايل و مسـتندات بسـياري در ايـن مـورد ديده ميشود.

 -۳ نحــوه نگــرش مســلمانان بــه جهــان، تــاريخ، انســان و حركــت اجتمــاعي حساسيتهاي خاصي را ايجاد كـرده اسـت، مـثلا علـم هيئـت، نجـوم و طـب در نـزد مسلمانان در مقايسه با ديگر ملتها تفاوت عمدهاي داشته است، زيرا ايـن علـوم خـود وســيله شــناخت اســرار جهــان، طبيعــت و انســان بــه شــمار مــيآمدنــد (آزاد ارامكي،۱۳۸۷،ص۱۰۷).

۴ - -دراين بينش انسان هم داراي رسالت است و هم موضـوع دانـش، لـذا دانـش انساني بدون رسالت نميشود(جمشيدي،۱۳۸۸،ج،۱ص-۲۰ ۲۱)

همچنين بايد خاطر نشان كرد كه نظریه پردازی بومي در باب اين علوم به معنـاي اطاعت از هرگونه معرفت جزمي يا پيروي از اهداف مستبدانه نيسـت، بلكـه رهـايي از چنين بند و بستي است، زيرا اسلام به تمام دانشها از ديدگاه منتقدانه مينگرد، يعني با نگرشي فراگير، ضروري و عقلاني خواستار اين است كه دانش هرگونه آزمون انسـجام دروني، انطباق با واقعيت و بهبود زندگي و اخلاقيات را با موفقيت پشت سر بگذاردعصـر جديـد، عصــر رشـد و شــكوفايي و تخصصـي شــدن امـوراســت (آزادارامكي،۱۳۸۷،ص۱۰۸)،

 در نتيجه جهت و خـط سـيري كـه علـوم انسـاني و بـه طبـع نظریه پردازی در اين علوم در جامعه ما سير ميكند، منطبق با الگوي ايراني اسـلامي كـه غايت آن ايجاد تمدن اسلامي در ايران است، نميباشد

بومی سازی براساس علم جهاني/ علم بومي در تاريخ علوم در كشـورهاي اسـلامي، مـيتـوان سـه مرحلـه را از يكـديگر تشخيص داد

دوره نخست:عصر شكوفايي تمدن اسلامي كـه برخـي از مورخـان از آن تحت عنوان «رنسانس اسلام» نام ميبرند (كرمر،۱۳۷۵،ص۴۳) عصري كه آنچـه امـروز علوم انساني ناميده ميشود (تاريخ، مردمنگاري، علم اجتماع و…) يكـي از سـنتهـاي موجود در ميان دانشمندان بود. طبري، بيروني، مسعودي…به عنوان متفكـران اجتمـاعي اسلام از چهره ای شاخص اين سنت بودند كه با ابن خلدون به اوج خـود رسـيد و بـه نوعي با ركـود تمـدن اسـلامي متوقـف مانـد. پـس از وي، در كشـورهاي اسـلامي در عین حال كه سنت فلسفي تداوم يافت و ما به فيلسوفان بزرگي برميخوريم، امـا سـنت خلدوني ادامه پيدا نكرد. اثر ابن خلدون، مقدمه، مناقشه آمیز شـد و در دوره ای توسـط شرق شناسان براي فعال كردن جنگ قومي ميان اعراب و مغربی ها مـورد اسـتفاده قـرار گرفت

 دوره دوم، دوره تأسيس علوم انساني در غرب، مصـادف بـا حضـور اسـتعمار در كشورهاي اسلامي بود. شرق شناسان در خدمت غربي كه در چهـره اسـتعمارگر ظهـور يافته بود، نقش مهمي در معرفي علوم انسـاني بـه مسـتعمرات ايفـا كردنـد و نهادهـاي آموزشي جديد در برابر حوزههاي قديم، مراكز آموزش علوم جديد شدند. 

:از اين دوره، در كشورهاي اسلامي دو گرايش شكل گرفت

نخست گرايشي كه با استقبال از علوم انساني جديد، بـه تحصـيل و آمـوزش آن پرداخت 

دوم و سپس گرايشي كه علوم انساني را به عنوان علوم غـرب اسـتعمارگر قلمـداد كرده و آن را مشكوك و نامطمئن ارزيابي مـيكـرد. از نظـر ايـن گـرايش كـه از اقبـال بيشتري برخوردار بود، علوم انسـاني، علـومي در خـدمت اسـتعمار بـود كـه مطالعـات مستعمرات را جهت پيگيري آگاهانه تر سياستهاي خود دنبال ميكرد و در نتيجه، ايـن علوم از نظر ايشان خنثي و غير جانبدار نبود. پيوند علوم انسـاني بـا غـرب را كـه در چهره استعمارگر ظاهر شده بود، مـيتـوان اولـين مـانع جهـت اسـتقرار ايـن علـوم در كشورهاي اسلامي قلمداد كرد.

 دوره سوم، از سالهاي ۱۹۷۰ ميلادي آغاز ميشود. از ايـن دوره رويكـرد غالـب، تملك علوم انساني و بومي و زمينهمند كردن اين علوم بود. از طرفي مستعمرات پيشين نميخواستند صرفاً به دلايل سياسي خود را از معرفتي كه علوم انسـاني توليـد مـيكنـد محروم كنند، اين موضع مسلماناني بود كه در امريكا و اروپا تحصـيل مـيكردنـد و بـر اهميت علوم انساني و تقويت آن در حوزه كشورهاي اسلامي تكيه ميكردند. از طـرف ديگر، ضرورت داشت تا اين علوم را از منشأ تاریخی اش كـه همـان غـرب اسـتعمارگر بود، جدا كرد و بر جنبه فرامليتي آن تأكيد نمودبا حضور جريانات اسلامگرا در عرصه سياسي و مشخصاً پس از انقلاب اسـلامي در ايران و سياسـت انقـلاب فرهنگـي، طـرح اسـلامي كـردن علـوم كـه از سـالهـاي ۱۹۶۰ميلادي با كنفرانس مكه مطرح شده بود، به مرحله سياستگـذاري علمـي كشـور رسيد و به تأسيس نهادهايي انجاميد كه هدف خود را ساخت علوم انساني و اجتمـاعي اسلامي قرار دادند. در اين شرايط، علوم انساني در نهادهـاي آموزشـي حفـظ شـد، امـا همواره در معرض سیاستگذاری هایی بود كه خواستار اسلامي كردن اين علـوم بودنـد (عطاس،۱۹۹۵،ص۹۵). اين دوره با تحول موقعيت اسلام در كشورهاي اروپايي همزمان است. تحولي كه اسلام را ديگر نه صرفاً به عنوان يك دين، يك ايدئولوژي، يـك نيـروي سياسـي، بلكـه خصوصاً به يك واقعيت جامعه شناختی در كشورهاي اروپايي بدل كرده استبسترهاي بومی سازی بورديو جامعه شناس فرانسوي تقابل ذهنت گرایی و عینیت گرایی را بـه عنـوان بنيادي ترين و مخرب ترين عامل دو دستگي در علوم انساني ميداند و با اشاره به اين دو امر به عنوان دو شيوه فهم و بيان معتقد است كه هر دو شيوه داراي اهميت هستند، امـا هر يك از آنها معرفتشناسي خاصـي را بـراي فهـم جهـان ايجـاد مـيكنـد، در نتيجـه ضرورت توجه همزمان به ذهن و عين ما را به بومی سازی نظریه ها سـوق مـيدهـدذهن گرایان معتقدند كه شناخت علمي پدیده ای اجتماعي تنها به صورت كمي و عينـي ميسر نيست، بلكه توجه به ابعاد ذهني در پـژوهشهـاي اجتمـاعي نيـز ضـرورت دارد (هيوز،۱۳۶۹،ص۱۶۵). نكته ديگر اينكه دو بعدي ديدن رويدادهاي اجتماعي جامعه با تكيه بر نظریه ها، مـا را به اصلي ديگر سوق ميدهد و آن اينكه بين جهان پديدارها و عالم روحي يا معنوي بـا دنياي علوم انساني و فعاليتهاي بشري ارتباط وجود دارد. بنابراين، بايد از اين حيث نيـز ميان علوم طبيعي و علوم فرهنگي يا انساني فرق قائـل شـد. در هـر حـال واقعيـتهـا و ارزشها ناگزير به هم پيوسته اند، حتي به نظر ميرسد مجموعه ای از كاربردهـاي اخلاقـي و ايدئولوژيك مفاهيم توصيفي را انباشته باشند (هيود،۱۳۸۳، ص۲۳)هويت نيز بر بومی سازی پاي می فشرد. هويت عامل تعیین کننده فرهنگ و تمـدن در هر جامعه ای و مشخص های است كه به بودن افراد و گروهها در ارتباط با ديگـران يـا در تقابل با آنها معنا ميدهد (جمشـيدي،۱۳۸۲،ص۱۰). دو حـوزه مطالعـات زنـدگاني شخصي و اجتماعي انسان، توجه به دو نوع كلي هويت انسـاني را مـد نظـر قـرار داده است: هويت فردي و هويت جمعي. هويت فردي را ميتـوان اينگونـه تعريـف كـردجنبه هایی از شخصيت كلي ماست كه ما را از اشخاص ديگر متمايز ميسازدهويت جمعي در برابر هويت فردي قرار ميگيرد و واحد تشکیل دهنده آن، گـروه يا جماعتي خاص از انسانها است. بالاترين سطح هويت نيز هويت انساني است، يعني چيستي و كيستي او به مثابه انسـان - البتـه نـه فـرد- (جمشـيدي،۱۳۸۲،ص۱۰) بـدون هويت اجتماعي يعني بدون وجود چارچوب هـاي مشـخص جمعـي كـه شـباهتهـا و تفاوتها را آشكار ميسازد، افراد يـك جامعـه (محلـي، منطقـه اي يـا جهـاني) امكـان برقراري ارتباطي معنادار و پايدار با يكديگر نخواهنـد داشـت و در نتيجـه نمـي تـوان از وجود اجتماع مستقل سخن گفت. نهادهاي گوناگون اجتماعي اعم از سياسي، فرهنگي، و اقتصادي و دولتي و غيردولتي و باورها و سـنتهـا و حتـي نحـوه احسـاس تعلـق و پيوندهاي گروهي همه و همه در ايجاد دگرگوني هويت اجتماعي نقش دارندهمچنين به دليل نقش اجتماع و هويت محلي و بومي در شكل گيـري ارزش هـاي بومي همراه با شناسايي ارزشها و سنتهاي سياسي غيرغربي كه براي هـر جامعه ای در آن جامعه به مراتب بيشتر از سنتهاي غربي مشروعيت دارند، ميتوان اين اسـتنباط را كرد كه نظریه هاي سياسي صـرفا مجموعـه انباشـته دانـش و معرفـت نيسـتند، بلكـه نظریه هاي سياسي ديالوگ و گفتگويي هستند كـه طـي آن ديـدگاههـا و دريافـت هـاي متفاوت وارد ميشوند و معاني بومي مي يابندپديده جهاني شدن نيز از سوي ديگر نه تنها مانع نظریه پردازی بـومي در عرصـه دانش انساني نيست، بلكه آن را مورد توجه و تأكيد قرار داده اسـت. جهـاني شـدن در اين نگاه به عنوان فرآيندي فرهنگي ديده ميشود كه حاصل توسعه ارتباطـات فرهنگـي در جامعه امروزي است و وسايل ارتباط جمعي چون اينترنت جديد در تحقق آن نقش اصلي را بازي ميكند. لذا، نه اقتصادي و تجاري است ونـه سـلطه اي و تحميلـي و نـه تك بعدي و خاص يك فرهنگ خاص مانند فرهنگ مدرنيته. روند جهاني شـدن بـدين معنا، ابعاد زماني و مكاني و در نتيجه فرهنگ، هويت و سياست بين المللي را تحت تاثير قرار داده است و فضاهاي جديدي به روي مقولـه هـاي سياسـي و فرهنگـي هـم بـراي نظریه پردازی و هم براي تعامل با نظریه ها و بومي كردن آنها در اين زمينه ها بـاز كـرده است. اين وضعيت با وضعيت پيشين جهان متفاوت است و لاجرم انديشه هايي كه چـه در سطح محلي يا ملي و يا جهاني عرضه ميشـوند، فـارغ از ايـن وضـعيت و شـرايط نيستند. در اين بين تمدنها مدام در حال تغيير و تحـولانـد و اشـكال متنـوع بـه خـود ميگيرند، زيرا كه در پرتو اقتضائات پيرامون و معيارهاي جديد باز تعريـف مـيشـوندانسان امروز با مشكلاتي از جمله تعدد هويت ها و فرهنگ ها مواجه است. امـا جهـاني شدن از سويي نقش اديان، فرهنگها، و سياستها و بطور كلي تمام آنچه كه به انسـان مربوط ميشود را به چالش كشيده است و از سوي ديگر راه را براي تعامل و بازسـازي اينها و بر مبناي هويت و فرهنگ خـودي بـاز كـرده اسـت. بـر همـين اسـاس يكـي از مهمترين مسائل دوره كنوني اين است كه چگونه بايد فهـم و درك مناسـبي را از طـرز تفكر ديگر كشورها در بين همه مردمان ايجاد كرد. به اين منظور نه تنهـا منـافع مـادي، بلكه زندگي فكري و فرهنگ كشورهاي مختلف بايـد موضـوع رابطـه بـين آنهـا باشـد (ريوز،۱۳۸۷،ص۶۶). علوم انساني و به بويژه بحـث نظریه پردازي در ايـن علـوم مبتنـي بـر عناصـر گوناگوني چون ارزشهاي ملي، ديني و فرهنگي جامعـه انسـاني و در ابعـاد فرهنگـي، اجتماعي، تاريخي و سياسي است. اما مهمترين مباحث مـورد بحـث و چـالش برانگيـز براي ما وجود دو عنصر ايرانيت و اسلاميت و تاثيرپذيري آنها از فرهنگ غـرب اسـتبيترديد پرداختن به اين مسئله در محـيط بحران زده بین المللی كنـوني كـه در تمـام عرصه ها الزامات خاص خود را دارد، امري اجتناب ناپذير، براي حيات مـوثر در عرصـه بين المللي كه عصر جهاني شدن است، ميباشد. بنابراين، جهاني شـدن عمـدتا جريـاني فرهنگي است تا سياسي و اقتصادي، در اين نگاه ميتوان انتظار داشت كه جوامـع ايـن فرض اساسي را بپذيرند كه مـا در عصـر جهـاني زيسـت مـيكنـيم كـه در آن شـرايط زندگاني وابسته به زيست ديگران است (آزاد ارامكي،۱۳۸۶، ص۱۳۶)ضرورت نظریه پردازی منطبق با فرهنگ ايراني اسلامي با توجه به آنچه گذشت، نظریه پردازی و بومی سازی هر دو از ضـروريات امـروز جامعه ماست. در يك بيان تركيبي از اين دو ميتوانيم بگوييم كه ما امروزه بـه دانـش و معرفت در دو بعد نظریه پردازی و نظامسازي در عرصه علوم انساني بويژه علوم سياسي سخت نيازمند هستيم. طبيعي است كه با توجه به هويت اجتماعي و سياسي ما آنگاه كه از نظریه پردازی بومي سخن ميگوييم، چيزي جز نظریه پردازی منطبق با فرهنگ ايرانـي – اسلامي در راستاي گفتمان انقلاب اسلامي نيست.لذا نظریه پردازي در ايـن عرصـه ضرورت در نظر گرفتن مقتضيات امروز ايران و مردم آن (خـواه در قالـب جمهوريـت ايراني و خواه در قالب مردم ايران با عناصر خاص فرهنگي بومي و سنتي ايرانـي) را در بردارد. همچنين ضرورت ديگر نظریه پردازی انطباق و هماهنگي بـا عناصـر شـريعت و مكتب اسلام است، زيرا اين مكتب هم بخشي جدايي ناپـذير از فرهنـگ مـا را تشـكيل ميدهد و هم دين و ايدئولوژي ما را. اين موضوع مورد توجه بسياري از بزرگان انديشه اسلامي قرار گرفته است (براي نمونه ر.ك:. صدر، ۱۹۸۷م،ص-۴۲ ۸۱)علامه طباطبايي، پس از استدلال به اينكه هيچ دين بزرگي يـا ايـدئولوژي دنيـوي نميتواند با اسلام در علاقه اش به مسائل اجتماعي و سياسي رقابت كند، معتقد است كه برعكس تصور روشنفكران ايراني كه اصول اسلامي ديگر قابل اطلاق به شرايط كنـوني جهان نيست (عنايت،۱۳۶۲،ص۱۸۴)به طور كلي حاصل تلاش بسياري از انديشمندان معاصر ما اين است كه اسـلام و فرهنگ آن مردمي و منطبق بر فطرت انساني است، «فطرة االله التي فطـر النـاس عليهـا» (روم۳۰،). لذا غالب متفكران ما بر اين باور بودند كـه اسـلام بـه هـيچ روي بـا علـم و دانش، حقوق بشر، دمكراسي، وجود قانون و اموري از اين قبيل سره ستيز ندارد، بلكـه در اين مفاهيم پيشتاز است (منصورنژاد،۱۳۸۵،ص۷۷). صدر با بيان اشكالاتي در مـورد الگوهاي غربيان چون عدم صداقت آنهـا، ناسـازگاري بـا اسـلام، وابسـتگي بـه غـرب، ماديگري و ناهماهنگي بـا ارزشهـاي فرهنگـي مـا (جمشـيدي،۱۳۷۷،ص-۱۳۴ ۱۳۵) مينويسد: «اسلام نه تنها دشمن تمدن و تعالي نيست، بلكه به تمدن و تعالي تحريض و ترغيب هم مينمايد» (صدر،۱۹۸۷،ص۵۳)چالشها و موانع بومی سازی نظریه هاي علوم انساني در ايران به صورت خلاصه ميتوان چالشهاي پيش روي علـوم انسـاني در بومی سازی نظریه پردازی در تمام عرصه هاي علوم انسـاني بـويژه علـوم سياسـي را در مـوارد زيـر برشمرد فقدان تعهد جدي و معنادار در مورد علوم انساني: مفهوم بومي كردن علـوم انساني به معناي شكل گيري علوم انساني يا بازسازي آنهـا در يـك فضـاي فرهنگـي و تاريخي خاص است، به گونـه اي كـه كـه مسـائل مطـرح در علـم، نـاظر بـه نيازهـا و گرفتاري هايي است كه پاسخ به آنها دغدغه خاطر نظريه پردازان جامعه اسلامي اسـت از اين رو حركت علوم انساني براي حل مسائل جامعه خاص چون جامعه ايـران اسـلامي است و تبيين علوم مربوط به آن ضامن بومي شدن آن علم خواهد بود. هرگز نميتـوان علوم بيگانه با فرهنگ و هويت يك جامعه را در جامعه ديگر به صورت ثمربخش پياده كرد و از آن نتيجه مطلوب را انتظار داشت. بنابراين، شناخت مسائل جامعه نقش مهمـي در بومي شدن و تطبيق راه حلها با فرهنگ، اثر بسزايي در نقش آفرينـي ايـن علـوم در جامعه دارداز طليعه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران تـا امـروز نـه تنهـا در سـطوح رسـمي داخلي، بلكه در حوزه جهاني تفكر و انديشه بحثهاي بسياري پيرامون باز شدن افقـي تازه پيش روي بشريت و ارائه انديشه هاي جديد يا گشوده شدن راهـي متفـاوت بـراي جوامع انساني از رهگذر اين انقلاب مطرح شده است. به هر حال وقوع انقلاب اسلامي را واداشـت تـا در بـرزخ  ناظران و متفكران بسياري از ميشل فوكو تا رولاند رابرتسون ميان عصر مدرن و پست مدرن به واكاوي اين رويداد عظيم پرداختـه و در آينـه آن بـه نقد دنياي مدرن بپردازند. با اين حال پرسش اصلي اينجاست كه چرا نبايد روايـتهـاي متفكران و انديشمندان داخلي حداقل در اين مدخل علوم انساني با روايتهاي بيرونـي هماوردي كند (اسفندياري،۱۳۸۶،ص۱۹)

۱.غفلت در اين حوزه ها و ديگر حوزه هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي باعث شـده كه انديشمند ايراني باز به مانند سابق نظام انديشگي خود را از غـرب بگيـرد، تحليـل و نقد كند و در اين بـين هـيچ تحـول مثبتـي بـراي بسترسـازي و ارائـه نظریه ها بـراي انديشمندان ايراني فراهم نشود.

 .۲ديوانسالاري معيوب: علوم انساني براي اينكه پيشرفت كند و واجـد كـارايي براي جامعه خود باشد به افراد برجسته و بلند همت نياز دارد. رونق كار علم موكول بـه آن است كه به وسيله خود دانشمندان دستاندركار اداره شود، نه توسط ديـوانسـالاران يا دانشمندان خشك مغزي كه روزگاري فعال و كارا بوده اند و اكنون نيستند.

  تبديل نشدن علوم انساني به يك هدف ملي: در ايران كمتر توجهي از سـوي حكومتها نسبت به تحصيل خودبسندگي در علوم انسـاني و نظریه پردازي در تمـام عرصه ها در دوران معاصر شده است. لذا علوم انساني به عنوان يك هدف ملي تعريـف نشده است. يكي از كاركردهاي بنيادين جوامـع در جهـان امـروز گسـترش شـناخت و معرفي فرهنگ بومي است تا بتوانند از اين طريق تمـدن خـود را بـه عرصـه خودآگـاه دانش بشـري بكشـاند و بـه جايگـاه آن قـوت بخشـند (.۱۱p,۱۹۸۹,Mayor(. در دوره كنوني مراكز علمي و فرهنگي كه ميتواند بستر تمدن سازي براي ايران اسلامي باشد يـا وجود ندارد يا از قوت آنچناني برخوردار نيستند. .۴ نظام آموزشي بيگانه: در حالي كه نظام آموزشي كه تربيت كننده كساني اسـت كه عهده دار اجرايي مسئوليت ها در كشور ميشوند با يك هستي شناسي، انسان شناسي و برداشتي از جهان و انسان همراهند كه ثمره تفكرات و انديشه ها و نظريات دانشـمندان غربي است و كمتر اثري را از فرهنگ، و هويت و ارزشهاي ايراني دارا ميباشد.

۵ .ضعف ساختاري: ريشـه بسـياري از مسـائل و مشـكلات را بايـد در ضـعف ساختاري نظام معرفتي، علمي و پژوهشي جستجو كرد، زيرا اين سـاختارها در گذشـته براساس اهداف، اصول و روش هايي به اقتضاي خاص زمان شكل گرفته يا ايجاد شـده است كه اكنون مناسب نيست يا كارآيي خود را از دست داده است و بايد بـا توجـه بـه اهـداف و وضـعيت موجـود، بررسـي و بـازنگري شـود (خـادمي، ميرعلـي اكبـري و اسفناجي،۱۳۸۳،ص۵۷۳).

  ناتواني علوم و معارف انساني مـدرن بـويژه علـوم سياسـي بـراي حـل مشكلات بشر: دانش بشر به ويژه در حـوزه هـاي انسـاني و مهـمتـر از آن حـوزه هـاي سياسي و نظریه پردازی سياسي مدرن شايستگي و توانايي كافي را براي حـل مشـكلات امروز همه انسان هاي كره زمين ندارد. لذا بومی سازی از اين منظر نيز بسيار موجه استاين در حالي است كه تصور ميشود انگاره علم انساني غربي در عرصه سياسـت هنـوز هم راهگشاست و اين معضل و مانع بزرگي است، زيرا يكي از مشكلات ايـن نظريـات بومي بودن آنها براي غرب است و غالبا تابع فرهنگ نظريه پردازند. به بيـان راسـل اگـر قبول كنيم كه نظریه هاي سياسي در پاسخ به سوالات اساسي زنـدگي جمعـي در حـوزه سياست توليد شده اند، اين فرض را بايد بپذيريم كه در نظریه هاي سياسي ديـدگاه فـرد نسـبت بـه قـدرت و موقعيـت زمـاني و مكـاني در شـكل دادن بـه پاسـخهـا مؤثرنـد (راسل،۱۳۷۸،ص۹۳).

 از يك سو انسان مدرن در جامعه به دنبال كسب حقوق خـود در قالب هاي جنبش هاي فكري است (جنبشهاي فمينيستي) و از ديگر سـو ممكـن اسـت بعضي از مباني فكري اين جنبش ها براي زندگي مرد و زن ايراني مطلـوبيتي كـه بـراي انسان غربي دارد، نداشته باشد و يا بعضي از اين حقوق بنيـاد خـانواده سـنتي را نشـانه گرفته باشد (مانند كنوانسيون حقوق زنان). در نتيجه همين حقوق و انديشه هاي سياسي كه مولود تاريخ و جوامع غرب است اگر به گونهاي تعـديل يـا بـومي نشـوند (بوسـيله بومی سازی نظریه پردازی) در حكم سم مهلك براي زيست اجتماعي مردم ايران خواهد بود

۷:گسسته بودن مدارس سنتي(حوزه) و نظام آموزشي مدرن: اصـحاب قـدرت سياسي و اقتصادي در جهان معاصر در ايـران، بـه نـدرت گذاشـته انـد رشـد و توسـعه مدارس سنتي در سمت و سويي قرار بگيرد كه دانشجويان آن بتوانند شناخت بهتري از دنياي متجدد پيدا كنند. البته تلاش هايي براي اصلاح برنامه هاي آموزشي مدارس سـنتي و حوزه ها صورت گرفته است. در حالي اين تغييرات جزئي است و چندان يـا كارسـاز نبوده است يا به بيان نصر نيت مجريان چنين اصلاحي بيشتر حذف نظام آموزشي سنتي از راه تحريف و تغيير بيهـوده آن بـوده اسـت، بـه جـاي آنكـه خواسـته باشـند واقعـا برنامـه هـاي آموزشـي آن را گسـترش دهنـد و دوره هـايي را در آن بگنجاننـد كـه كـه دانشجويان را با دنياي جديـد آشـنا كننـد (نصـر،۱۳۸۳،ص۲۸۸). در خصـوص تنـازع آموزش عالي در ايران و نيازهايي كه بايد براي آنها نظریه هاي بومي به مقتضاي شـرايط محلي ايران توليد كرد به دليل وجود يك سيستم آموزشي متجدد و در عين حال بيگانـه با نيازهاي جامعه ما، هرگز واجـد مطلوبيـت نخواهـد بـود. از سـوي ديگـر نظـامهـاي آموزشي سنتي به دليل كاركرد ويژه خود و تخصصي شدن در حوزه معارف اسـلامي و جدا گشتن از علم روز نيز نتوانسته است به مقتضاي زمان و مكـان بـه توليـد دانـش و نظریه هاي بومي به روز بپردازد يا در راستاي بومي كردن نظريات موجود به پيش بروداين در حالي است كه نظامات آموزشي غرب در نيمه دوم قرن نـوزدهم مـيلادي به جهشي عظيم نايل آمد و ملت ايران دريافت كـه در زمينـه علـوم روز از دنيـا عقـب افتاده اند و براي جبران اين عقب افتادگي كه طبعا باعث ميشد غرب سيطره خود را بـر تمام اركان جهان آن روزگار مستحكم كند، اما نتيجه اين عقب مانـدگي باعـث تحريـك منورالفكران ايراني براي اقتباسات شتابزده از فرنگ شد، امري كه بعدها به انهدام نظام فكري، فلسفي و اسلامي ايران منجر شد. هرچنـد نمـيتـوان انكـار كـرد كـه نهادهـاي آموزشي مقتبس از غرب كاركردهاي مفيدي نيز داشته اسـت (اسـعدي،۱۳۷۷،ص۱۷۸)بنابراين، براي بومی سازی نياز به نظام آموزشي برمبناي هويت خودي و فرهنگ اسلامي – ايراني همگام با مقتضيات زماني و پيشرفتهاي علمي است. در غير ايـن صـورت و با تكيه بر نظام آموزشي متجدد و مدرن سخن گفتن از بومی سازی گـزاف و عـاري از معنا خواهد بود. با وجود چنين نظامي در آموزش حتي هويت سـازي ايرانـي و تقويـت هويت خودي نيز معناي خويش را از دست ميدهد. پس دگرگوني و دگر كـردن نظـام آموزشي پايه و اساسي محكم براي بومی سازی و نظریه پردازی بومي محسوب ميشوداحتمالا بزرگترين مانعي كه در مسير بومي و اسلامي كردن رشته هاي علمي وجـود دارد ناشي از نبود گسترش پژوهش هاي جامع است. از آن گذشته دولـتهـاي اسـلامي و از جمله ايران به مراكز اسلامي و دانشكده ها كمك مـيكننـد كـه بعـدها بتواننـد از آن بـه عنوان سكوي سياسي و انعكاس سياستگذاري خـود سـود ببرنـد. در ايـن ميـان نبـود حمايتهاي لازم از پژوهشگران مستقل در كنار جاذبه و توانايي قـدرت دانـش پژوهـي غرب، و جذب نخبگان علمي از كشور مانع رشد و توسعه يـك محـيط علمـي واقعـي شده است.

نتيجه گيري:

علوم انساني مانند بسياري از پديده ها و نهادهاي مدني و فرهنگي ديگر وابسـتگي به زيست جهان دارد و در جوامع مختلف به شيوه هاي متفاوت درك و فهم و بـه طـرق مختلف مورد استفاده قرار ميگيرد. در نتيجه ضرورت بومی سازی آنها از آنجا سرچشمه ميگيرد كه پايه هاي انسان شناختي جوامع از لحاظ فرهنگي و هويتي با يكديگر متفاوت است. تنش هاي روش شناختي، معرفت شناختي و سياسي موجود بين علوم انساني غرب و اخلاق و مذهب جامعه ما، مرزهاي بين اين دو فرهنگ را برجسته تـر سـاخته اسـتاصلي ترين بنيان تنش در حوزه روش شناسي اين است كه اين علـوم بـراي دو فرهنـگ مذكور تحت لواي ادعاهايي چون عينيت گرايي، جهان گرايـي و بـي طرفـي پديـد آمـده است. اين در حالي است كه فرهنگ مـا، اولويـت را بـه معنويـت، ثابـت بـودن اصـول فرهنگ سياسي و حكومتي و محور بودن خدا و خداگرايي ميدهد. بـه عبـارت ديگـر، آنچه كه الزام بومی سازی را پيش ميآورد، بروز بحران و تغيير در عرصه علـوم انسـاني در طي زمان و عدم انطباق سنتهاي تحقيقي و ارزشهاي جوامـع و تفـاوت نيازهـا و سياستگذاري ما با جوامع ديگر است كه براي سازگاري با محيط كشور، لازم اسـت كـه اين علوم بومي شوندبراين اساس اولين عامل موثر در تعريف جايگاه علوم انساني، جهان بيني اسـت و نفي جهان بيني ديني در تمدن مدرنيته اولين نتيجه اش تعريف اهميت بيشتر براي علـوم پايه و علوم تجربي است. معناي اين سخن اين است كه به علـت طراحـي برنامـه هـاي توسعه كشور براساس الگوهاي توسعه غربي، نميتوان موضوع تحول در علوم انسـاني را به عنوان نياز اصلي جامعه اسلامي موضوع گفتگو قرار داد، زيرا در نقشه جامع علمي كشور، اولويتها را برمبناي اين نوع طبقهبندي تنظيم ميكنند و اين نوع از طبقـهبنـدي علوم با نيازهاي جامعه ای كه هدف اصلي خـود را كرامـت انسـاني در نظـر گرفتـه، در تعارض است. به عبارت ديگر در نظام اسلامي، نميتوان توليد و تأمين نيازهاي مـادي، و تأمين حداكثري منافع را محور همه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي قرار دادعلم غربي گاهي به صورت مفهومي به كار گرفته ميشود كه در معـاني دانـش و قدرت آن طور كه ميشل فوكو توضيح داده است و هژموني فرهنگ مسلط غربي را باز توليد ميكند، اين مفهوم مبتني بـر كدگـذاري دوتـايي از كشـورهاي غربـي در معاني فاعل شناسايي و داراي صلاحيت توليد دانش و كشورهاي ديگر در معنـاي مفعول و موضوع شناسايي و فاقد اين صلاحيتها است. به عبارت ديگر براسـاس اين مفهوم، دانشهاي محلي و بومي(ديگر) در مقايسه با دانش تكنيكي و مديريتي غربي، كم ارزش و يا مفعول واقع ميشود.

منابع

۱: آزاد ارامكي، تقي (۱۳۸۶). فرهنگ و هويت ايران و جهاني شدن. تهران: تمدن ايران.

 .۲ آزاد ارامكي، تقي (۱۳۸۷). تاريخ تفكر اجتماعي در اسلام از آغاز تا دوره معاصر. تهران: علم.

 .۳ اسپريگنز، توماس (۱۳۷۰). فهم نظریه هاي سياسي. ترجمه فرهنگ رجايي. تهران: آگه.

 .۴ اسپريگنز، توماس (۱۳۷۷). فهم نظریه هاي سياسي. ترجمه فرهنگ رجايي. تهران: آگه.

 .۵ اسعدي، مرتضي (۱۳۷۷). ايران اسلام تجدد. تهران: نشر نو.

 .۶ اسفندياري، شهاب (۱۳۸۶). توليد علوم انساني به زبان بينالمللي. قابل دسترس در: http://old.alef.ir/vdcgnz۹q.ak۹n۳۴prra.html?۱۵۰۶۵ .۷ اصل خادمي، ميرعلي اكبر؛ عباسي اسفناجي، حسـين ( ۱۳۸۳). بررسي چالشها و موانع ساختاري در توسـعه دانش و فناوري در ايران. در: مجموعه مقالات توسعه دانش و فناوري در ايران. به اهتمام مهدي گلشني. تهـرانپژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ج.۱ 

.۸ تيندر، گلن (۱۳۷۴). تفكر سياسي. ترجمه محمود صدري. تهران: علمي و فرهنگي.

 .۹ جمشيدي، محمدحسـين ( ۱۳۷۷). انديشه سياسي شهيد رابع سيد محمـدباقر صـدر. تهـران: دفتـر مطالعـات سياسي و بينالمللي. .۱۰ جمشيدي، محمدحسين (۱۳۸۲) هويت اشراقي حكيم سهروردي. مطالعات ملي، ۵(۱۸).

 .۱۱ جمشيدي، محمدحسين (۱۳۸۵). رخ انديشه: كتاب اول روششناسي شناخت انديشههاي سياسي. تهـرانكلبه معرفت.

 .۱۲ جمشيدي، محمدحسين (۱۳۸۷). علوم انساني و رسالت انسان. در: وضعيت علوم انساني در ايـران معاصـرتهران: پژوهشگاه علوم انساني، ج،۱ص.۲۴-۱ .

۱۳. ديلتاي، ويلهلم (۱۳۸۹). تشكل جهان تاريخي در علوم انساني. ترجمه منوچهر صـانعي دره بيـدي. تهـرانققنوس.

 .۱۴ راسل، برتراند (۱۳۷۸). جهانبيني علمي. ترجمه حسن منصور. تهران: نشر آگه.

 .۱۵ ريوز، جولي (۱۳۸۷). فرهنگ و روابط بينالملل. ترجمه محسن بيات. تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.

 .۱۶ صدر، محمدباقر (۱۹۸۷). رسالتنا. قم: كنگره بينالمللي شهيد صدر

.۱۷ عنايت، حميد (۱۳۶۲). تفكر نوين سياسي اسلام. ترجمه ابوطالب صارمي. تهران: اميركبير.

 .۱۸ منصورنژاد، محمد (۱۳۸۵). دين و هويت. تهران: موسسه مطالعات ايران

دیدگاه‌ها (0)