علوم‌انسانی اسلامی یعنی آشنایی به تمامی روش‌هایی که به کشف حقیقی انسان منجر می‌شود

در علوم ریاضی و یا شیمی مفهومی به نام رویکرد وجود ندارد و این امر نشان می‌دهد زمانی که از علوم‌انسانی و یا خود انسان سخن می‌گوییم، در واقع از رویکردها نیز سخن به میان می‌آید. باتوجه‌به این‌که انسان دارای ابعاد بسیاری است، بنابراین تمامی رشته‌های علوم‌انسانی می‌توانند در خصوص انسان به نظریه‌پردازی بپردازند، البته این آزمایش و نظریه‌پردازی تنها به لحاظ فیزیولوژی نیست، بلکه به لحاظ بررسی مسائل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره است. زمانی که این مبانی مورد بررسی قرار می‌گیرند، این سؤال به وجود می‌آید که حال باید با این موجود چگونه و به چه شکل برخورد کرد؟ در همین مواضع و کنکاش‌ها است که تفاوت‌ها و تناقض‌ها رخ می‌دهد. همین تناقض‌هاست که مکاتب را به وجود می‌آورد. البته در علوم ریاضی و مهندسی اختلافات وجود دارد؛ اما اختلافات آنان به این شکل و به این میزان نیست. در حوزه علوم‌انسانی گاهی تفاوت‌ها و تناقضات به جایی می‌رسد که برخی مکاتب در «رد» سخنان پیشینیان و مکاتب دیگر به وجود می‌آیند. 

تعریف آدمی از علم و انسان، رویکردش در علوم‌انسانی را مشخص می‌کند.

 در رشته‌های مختلف علوم‌انسانی این تفاوت‌ها و تناقضات وجود دارد. به طور مثال در روان‌شناسی این اختلافات باعث شده که مکاتب بسیاری به وجود آید و یا در اقتصاد تعاریف بسیاری دراین‌خصوص وجود دارد که مالکیت خصوصی چرا و در چه حد باید باشد و دین دراین‌خصوص چه گفته است؟ به‌طورکلی هر علمی که در خصوص انسان بحث می‌کند، پیش‌فرض‌ها و مبانی در تعریف انسان دارد که همین مبانی با بسیاری از موضوعات ارزشی و غیرارزشی ارتباط می‌یابد. هر تعریفی که از علم و یا انسان ارائه دهید، رویکرد شما را در علوم‌انسانی مشخص می‌کند. زمانی که از رویکردهای مختلف سخن می‌گوییم، معنی آن این است که غیر از مباحث مسلمِ قطعیِ عقلی که تمامی بشریت بر آن تأکید دارند، دیگر مباحث نیز وجود دارند. وقتی فردی از رویکرد اسلامی در علوم‌انسانی سخن می‌گوید، به این معنا نیست که ما در این رویکرد می‌خواهیم کل روش علم را بیرون بریزیم و روش‌های متفاوت و متناقضی بیاوریم. گزاره‌های عقلی بر سر جای خود می‌ماند، چراکه گزاره‌های عقلی غیراسلامی نیست. برخی می‌گویند در علوم‌انسانی اسلامی باید عقل را جایگزین نقل کنیم که در جواب باید بگوییم در فقه و تفسیر مگر بحث تجربی را نداریم؟ به‌طورکلی فقه، علم نقلی محض محسوب می‌شود؟ آیا با این توصیف می‌توان گفت که اسلام معتقد است تمامی مبانی عقلی را باید رها کنیم؟ در یونان باستان جمعی در این باره صحبت می‌کردند که اسب چه تعداد دندان دارد؟ فردی آمد و گفت: در چه خصوص بحث می‌کنید؟ بحث‌کنندگان علت بحث را گفتند. آن فرد گفت: این موضوع که بحث فلسفی نمی‌خواهد، دهان اسب را باز کنید و دندان‌هایش را بشمارید. برخی از علوم این‌گونه هستند. نباید برای کشف آنان گوشه‌ای بنشینید و بحث کنید، بلکه باید به میدان بروید و مشاهده کنید. برای بیان مباحث فلسفی نباید به آزمایشگاه شیمی رجوع کرد، برای یافتن مبانی شیمی نیز نباید به بحث فلسفی بپردازیم. هر علمی برای بیان حقایق خود روشی دارد که باید آن روش را یافت. 

علوم‌انسانی اسلامی یعنی آشنایی به تمامی روش‌هایی که به کشف حقیقی انسان منجر می‌شود

علوم‌انسانی اسلامی یعنی آشنایی به تمامی روش‌هایی که به کشف حقیقی انسان منجر می‌شود. این سخن به این معنا است که انسان هم دارای بعد عقلی است که باید با مبانی عقلی مورد بررسی قرار گیرد و هم دارای بعد شهودی است که باید با مراجعه به «درون»، آن را یافت. علوم‌انسانی اسلامی یعنی انسان‌شناسی بر اساس وحی، عقل، تجربه، شهود و همۀ راه‌هایی که به‌سوی انسان سوق داده می‌شود. در علوم‌انسانی مبانی عقلی لازم است؛ ولی عقل به‌تنهایی کافی نیست. در علوم‌انسانی مبانی شهودی لازم است؛ ولی شهود به‌تنهایی کافی نیست. به‌طورکلی علوم‌انسانی اسلامی روش برهانی، روش عقلی و روش شهودی را در ذیل نورافکن وحی استفاده می‌کند. علوم‌انسانی اسلامی از علوم‌انسانی فعلی چیزی کم ندارد، بلکه مبانی اضافه نیز دارد. در علوم‌انسانی اسلامی نقل را جایگزین عقل نکردیم، بلکه دریچه‌های معرفت و علم را تعمیق و توسعه دادیم. 

چنانچه علوم‌انسانی را با یک تعریف حیوانی همراه کنیم، علوم حیوانی خواهد شد و نه انسانی. شما یک روی سکه انسان را در اکثر این علوم‌انسانی فقط دیدید و آن بعد غریزی و حیوانی است. انسان یک بعد دیگر هم دارد که شما به آن در علوم‌انسانی توجه نمی‌کنید. انسان واجد چه استعدادهایی است؟ واجد چه نوع و چند نوع نیاز است؟ چه نسبتی بین این نوع استعدادها و نیازها است؟ چه قوایی در انسان هست یا نیست؟ ظرفیت‌های انسان چقدر است و در چه عرصه‌هایی است؟ انسان موجود ابدی است یا موقت است؟ 

اینجا ده‌ها و صدها سؤال طرح می‌شود که در پاسخ به این‌ها مکاتب مختلف در علوم‌انسانی و علوم اجتماعی به وجود آمدند. ما به آنجایی که دارید منحنی ریاضی می‌کشید و استدلال و برهان ریاضی می‌کنید یا شاهد تجربی میاورید، کاری نداریم. دعوا سر آنجاها نیست؛ آن‌ها یا درست است یا غیر درست است. آن‌ها اسلامی و غیراسلامی ندارد. اگر درست است، اسلامی است؛ ولو یک کافر سکولار غربی یا شرقی گفته باشد. ما به گوینده آن کاری نداریم. اما ادعاهایی در مکاتب علوم‌انسانی وجود دارد که همه می‌گویند این‌ها انسان‌شناسی عقلی است؛ درحالی‌که این‌ها با هم متعارض است و هیچ برهانی پشت بسیاری از آن‌ها نیست. یک دنیا گزاره‌های ایدئولوژیک مادی در عرصه انسان‌شناسی، در حوزه اقتصادی، علوم سیاسی، روان‌شناسی و تعلیم‌وتربیت و جامعه‌شناسی آوردند و آن‌ها را پیش‌فرض قرار دادند. 

معرفت‌شناسی اسلامی عقل و تجربه را معتبر می‌داند؛ در حدی که اعتبار معرفتی دارند و معرفت‌بخش هستند. این دیگر شرقی و غربی ندارد؛ اما مسئله این است که یک سؤالات مهمی نقطه شروع علوم‌انسانی و علوم اجتماعی است که پاسخ تجربی و پاسخ برهانی توسط این‌هایی که ما فقط داریم ترجمه می‌کنیم و می‌خوانیم، به آن‌ها داده نشده است؛ بلکه پیش‌فرض‌های معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی دارد. پیش‌فرض‌های هستی‌شناختی دارد. پیش‌فرض‌هایی از حیث فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست دارد. آن وقت این‌ها خودش را در حقوق، در تعلیم‌وتربیت، در روان‌شناسی، در جامعه‌شناسی و... نشان می‌دهد. 

گفتگو در عرصه گزاره‌های صرفاً تجربی یک نوع است، در عرصه گزاره‌های برهانی - عقلی یک نوع است. آنجاها بحثی نیست، اگر واقعاً برهان باشد و واقعاً تجربه باشد و به قدر خودش معتبر باشد. این‌ها اساساً وحی را منبع معرفت نمی‌دانند و نبوت را علم نمی‌دانند و لذا در علوم‌انسانی آن را دخالت نمی‌دهند؛ بنابراین از اینجا شروع می‌شود! 

نقطه شروع همه علوم‌انسانی یک تحریفی از انسان است، نقطه پایان آن هم همین‌طور است؛ با یک توصیفی از انسان شروع می‌کنند و بعد به یک توصیه‌هایی به انسان در عرصه‌های مختلف می‌رسند. یعنی در اقتصاد می‌آیند اول انسان را موجود اقتصادی تعریف می‌کنند که موجود اقتصادی این تعریف است. در روان‌شناسی تعریف انسان صورت می‌گیرد. در جامعه‌شناسی یک تعریفی از انسان صورت می‌گیرد و در تعلیم‌وتعلم هم همین‌طور است. بر اساس این تعریف، بعد توصیه‌هایی می‌شود که بشر این حقوق را دارد و این‌ها جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ در اقتصاد، یک اقتصاد سالم X است. یک نظام ساسی ایده‌آل الف است، نه ب. چون با آن انسان‌شناسی و عالم شناسی، با آن هستی‌شناسی طبیعی است.

دیدگاه‌ها (0)